مجموعه داستان های رمان ایرانی

*بهترین رمان ها و داستان های عاشقانه *

مجموعه داستان های رمان ایرانی

*بهترین رمان ها و داستان های عاشقانه *

مجموعه داستان های رمان ایرانی

داستان ها همواره زیباست چرا که خواننده با شیره و جان اندیشه نویسنده روبروست

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

آئینه های شکسته شماره 13

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۳۶ ب.ظ

آئینه های شکسته


_ اینکه چه چیزی توی زندگی تو کمه و تو به چی احتیاج داری.
ابروهایم را بالا بردم و گفتم:
_ خب چی؟!
_ شوهر.
با شنیدن این کلمه اخمهایم در هم رفت و گفتم:
_ مامان!
بدون توجه به این حالتی که گرفته بودم گفت:
_ اگه چند ماه پیش آقای تهمتن استاد زبان فرانسه ت رو رد نمی کردی الان دیگه چیزی کم نداشتی.
بلند شدم.یک لیوان برداشتم و در حالیکه آن را از آب شیر پر می کردم گفتم:
_ اولا که مامان خانوم من الان فقط بیست و چهارسالمه و حالا حالاها کلی وقت واسه این که ازدواج کنم دارم.دوما
خب ازش خوشم نمیومد.مگه زور بود؟آدم سرد و یخی بود که فکر می کرد همه باید ازش اطاعت کنن و به حرفش
گوش کنن.
_ آهان!پس تو یه مردی رو می خوای که تو سری خور و زن ذلیل باشه.
کمی آب خوردم و گفتم:
_ زن ذلیل چیه مامان خانوم؟!اینکه یه مرد همه جوره هوای زنش رو داشته باشه میشه زن ذلیل؟
مادر بلند شد و گفت:
_ چه می دونم والله.خود دانی.
و خواست بیرون برود که پرسیدم:
_ حالا کجا داری میری؟
_ میرم خونه ی داییت تو نمیای؟
دستی تکان دادم و گفتم:
_ نه.
و ثریا پرسید:

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی